ساعت حدود چهار صبح چهارشنبهاس. تووتاریکی اتاق دراز کشیدم و زیر نور موبایل دارم تو نت ول میگردم. بخاری روشن شده و حتما هوای گه بیرون مثل روزهای قبل ابریه. دیروز عصر دوباره تب داشتم و بدن درد. با قرص و آب سرد ردش کردم رفت. شب چهارشنبهسوری بود مثلن و دلم میخواست همینجوری بریم یه جایی. تتیجه؟ تازه عصر فهمیدم ماشین خودمون تا چند روز آینده دست یه نفر دیگهاس و او با ماشین کارگاه رفت و آمد خواهد کرد.
از وقتی برگشتم جرات نکردم برم دور و اطراف. جرا؟ از سردی آب و هوا میترسم، یه ترس روانی. هنوز نتونستم خودم رو از گرمای مطبوع خونهی مادر_ پدری رها کنم، از آفتاب شهر و هزار تا حس خوب اونجا.
دیروز فک میکردم که اخرش مجبورم عکس یه خورشید رو بکشم رو پنجره اتاق شاید حالم بهتر شد.
یه علت دیگهاش شاید اینه که صابخونه داره پایین کار میکنه و باید وقت عبور از پلهها باهاش سلام علیک کنم و سوالاش رو جواب بدم. نمی دونم والله!
یه هفتهاس چپیدم تو خونه و فک میکنم فردا حالم بهتره، فردا همه چی جور دیگهاس ولی زهی خیال باطل!
از وقتی برگشتم جرات نکردم برم دور و اطراف. جرا؟ از سردی آب و هوا میترسم، یه ترس روانی. هنوز نتونستم خودم رو از گرمای مطبوع خونهی مادر_ پدری رها کنم، از آفتاب شهر و هزار تا حس خوب اونجا.
دیروز فک میکردم که اخرش مجبورم عکس یه خورشید رو بکشم رو پنجره اتاق شاید حالم بهتر شد.
یه علت دیگهاش شاید اینه که صابخونه داره پایین کار میکنه و باید وقت عبور از پلهها باهاش سلام علیک کنم و سوالاش رو جواب بدم. نمی دونم والله!
یه هفتهاس چپیدم تو خونه و فک میکنم فردا حالم بهتره، فردا همه چی جور دیگهاس ولی زهی خیال باطل!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر