جمعهاس، سوم فروردین. هوا ابری و بارونیه. بوی رنگ پیچیده تو خونه و سردرد گرفتم. واقعا آرزوم شده که یه روز میم کار رو تعطیل کنه، اصلن نمیفهممش. آدم تو این سن و سال و با وضع مالی خوب چه نیازی داره هر روز از ساعت هشت و نیم تا چهار، چهار و نیم کار کنه؟! هر وقت صدای کار کردنشون از پایین میاد عصلی میشم، این دو روز که علاوه بر صدا بو رو هم فرستادن بالا. دو هفتهاس که رسیدم اینجا و بالای ۹۰ درصد رو تخت افتاده بودم و حالم خوب نبوده. فعلن روزی ۶ تا آنتیبیوتیک میخورم به امید کوچیک شدن و از بین رفتن آبسه. خلاصه که از چند روز قبل سال نو اتفاقهای ریز و درشتی افتاده که تفسیری براشون موجود نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر