عجیبه ولی ساعت یازده و ربع شب وایسادم نیمساعت ورزش کردم بعد هم رفتم دوش گرفتم الانم دارم مینویسم. هر جور فکر میکنم انگار این من نیستم. من اصلا آدم شب نبودم، حتی شبهای امتحان. الان چی؟ باورم نمیشه بیدارم. شاید چون امروز چندین بار فرصت پیش اومده گریه کردم. بازم عجیبه. اون حدود دو هفته اشکم نمیاومد. ولی امروز اومد، خیلی دل تنگ مامانم هستم. خونهمون، اتاقم، بابام، باغچه، گلهای لالهعباسی...خیلی دلم برای خودمم تنگه، قربون خود خستهم برم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر