دیروز وقتی داشتم یه نوشته رو میخوندم عر زدم، انقد عر زدم تا تموم شد.
الان هم دارم عر خاموش میزنم. عکسهای خونمون رو نگاه کردم، مامان بابام و دادشم. هال، مبلها، گلدونها...دلم برا همشون تنگ شده. من هر لحظه و هر دقیقه احساس پشیمونی میکنم. هیچ لحظهای نیست که برلی انتخاب اشتباهم خودم رو سرزنش نکنم. کرگدن پوستکلفت غمگینی شدم که نوک پرندهها هم به هیچجام نیست ولی شبها میرم یه گوشه اون پشت مشتها و عر میزنم، خیلی عر میزنم. شاید عرهام از بار این اشتباه خفهکننده کم کنه. دلم برای همهاشون تنگه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر