۱۴۰۴ مرداد ۲, پنجشنبه

شب امتحان

 هفته‌ی سختی رو گذروندم. پر از بدبخوابی، پر از بدخوردن غذا، پر از فشار روانی و الخ...

حالا؟ هیچی چون فردا امتحان دارم می‌تونم لباس بپوشم و برای فتح هیمالیا هم آماده بشم ولی سر وقت امتحان نرم.

در همین لحظه یه پشه‌ی دیت و پا بلوری هم دورم می‌چرخه. جزوه هم کنارم افتاده ولی احساس می‌کنم آخرین شیره‌ی جونم ساعت ۱۰ کشیده سد وقتی خیر سرم درس می‌خوندم و ده ثانیه‌ای یه بار باید جواب مامان مامان گفتن‌های بچه رو می‌دادم. اخرش هم ازم قهر کرد و خوابید. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر