بودهاند آدمهایی که دو سال قبل زیر پر و بال ضعیف من را بگبرند تا حالا که کمی این پر و بال جان گرفته. بار اولی که بچههای اجتماعی را دیدم قیافه اشان درمانده و وحشت زده بود، مضطرب و نگران بودند.
دلم سوخت برای این حجم از نگرانیهاشان، به خاطر همین بود که هی میگفتم نگران نباشید! مشکلی نیست خودم کمکتان میکنم.
حالا هم که تیم جدید آمده بیشتر از قبل کمک میخواهد، منم که سرم درد میکند برای این مدل کارها. کلن همین که در دفتر خودمان نباشم کافی است.
با وجود اینکه دفتر آنها دارای حداقل امکانات است من خسته نمیشوم، اعصابم خرد نمیشود و کلن حال خوبی دارم این چند روز.
چشم به پول و این حرفها برای کاری که میکنم ندارم، برای من این آرامش و نبود اعصاب خردیهای معمول خودش کلی شانس است که خدا این روزها نصیبم کرده. دارم کاری را که ذاتش را دوست دارم انجام میدهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر