۱۳۹۴ اسفند ۲۷, پنجشنبه

روزمره‌گی

امروز قرار بود تو خونه بمونیم و به کارای خونه برسیم. صبح‌ها هنوز هم به وقت صبح ایران بیدار می‌شم. تا عادت کنم به آب و هوای اینجا هنوز زمان لازم دارم. تا حالا دو بار سیرماخوردم و دو سری تبخال زدم و هنوز هم این پروسه عادت کردن به آب و هوای تخمی ادامه داره. امروز غذا پختم عادت کردن به گاز که چه عرض کنم کار کردن با برق سخته و یه کم حواسم نباشه کل غذا به جزغاله‌ای تبدیل می‌شه.
بعد از غذا و سر و سامون دادن به ظرفا یه سر رفتیم سمت فروشگاه بزرگ ورزشی. جالب بود اونجا چن تا معلول رو دیدم که هم‌پای بقیه کارمندان کار می‌کردم. مخصوصن یکیشون که روی صندلی برقی بود و با سرعت این ور و اون ور می‌رفت و کاراش رو انجام می‌داد. اینجور که فهمیدم یه درصدی از کارها رو تو فروشگاه‌ها باید به افراد کم‌توان یا معلول بدن. واقعن حس خوبی بهم دست داد که دیدم یه آدم با این حد از معلولیت داره کار می‌کنه و تو جامعه است نه منزوی و افسرده گوشه خونه.
سعی کردم تعداد استکان های چایی رو در روز به حداقل برسونم ولی هوای اینجا واقعن می‌طلبه.
از وقتی اومدم اینجا سوزش انگشت‌های پام هم بیشتر شده، جوری که گاهی مجبورم جوراب‌های رو از پام در بیارم تا از شدت سوزش کم بشه.
خلاصه نمی‌دونم این چه دردیه که یهویی گر می‌گیره...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر