دیروز به اصرار یه عدد کاک برای ناهار ظهر رفتیم خونشس. غذا چلو گوشت درست کرده بود. منم با گوشت قرمز اساسی مشکل دارم، یه تیکه به زور خوردم تا مبادا میزبانمون ناراحت بشه. خلاصه میز ناهار رو با هر فلاکتی بود به خوبی پشت سر گذاشتیم. کاکها علاقه زیادی به خوردن چایی دارن و یهویی ممکنه اگه حواست نباشه ده تا چایی به خوردت بدن در نتیجه باید از چایی دوم به بعد محکم بگی نه. در این مرحله هم تونستم نه بگم و بیشتر از این شکمم رو به چایی نبندم. دو ساعت بعد یک عدد کاک بزرگ و قدیمی هم به جمع ما پیوست. از آن مدل کاکهایی که بیش از چهل سال است اینجا زندگی میکنند. کاک بزرگ مترجم دادگستری بود و گفت طی ماههای اخیر ایرانیهای زیادی در این شهر بودند و در تلاش برای رساندن خودشان به بهشت برین یعنی انگلیس. بعد ماجرای زنی ایرانی را گفت که توسط قاچاقچیان آدم به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفته بوده و اجازه نمیداده بهش تجاوز کنن و کار به شکایت و دادگاه کشیده بود. این کاک با اینکه خودش از دست رژیم و حکومت کفری بود میگفت واقعن درک نمیکنم این مردم چطور به این همه خفت و فلاکت تن میدهن تا خودشان را به انگلیس برسانند. متاسفانه از انگلیس چنان بهشتی در ذهن خیلی ها ساخته شده که میخواهند با هر بدبخنی و مصیبتی خودشان را به انجا برسانند. گفت یک تیم قاچاق انسان از سمت افغانستان، ایران و پاکستان فعال هستند و مرتب آدمهای جدید را میآورند این سمت و در جنگلی که همین نزدیکی است آنها را رها میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر