بالاخره بعد از مدتها پنجشنبه و جمعه نمنمکی بارون زد، چقد دلم برا بارون تنگ شده بود. آدمیزاد انگار با غر زدن زنده است و رشد میکنه مثلن تو زمستون همه آرزوم چن ساعت توقف بارون و آفتابی شدن هواست و این مدت که همهاش آفتاب بوده و گرما دلم برای ابر و بارون تنگ شده خلاصه که بشر همیشه افسوس نداشته هاش رو میخوره.
کوچه، مغازههای و خیابانها به شکل محسوسی خلوت شدن و آحاد ملت برای گذراندن تعطیلات رفتن سمت جنوب. یعنی یهویی یه روز بیدار میشی و میبینی اووه چه همه جا خلوت و ساکته و خبری از صدای واق واق سگهای همسایه رو به رویی یا ردیف ماشینهای پارک شده توکوچه نیست و این یعنی تعطیلات شروع شده و هر کی به شکلی رفته از اینجا.
کوچه، مغازههای و خیابانها به شکل محسوسی خلوت شدن و آحاد ملت برای گذراندن تعطیلات رفتن سمت جنوب. یعنی یهویی یه روز بیدار میشی و میبینی اووه چه همه جا خلوت و ساکته و خبری از صدای واق واق سگهای همسایه رو به رویی یا ردیف ماشینهای پارک شده توکوچه نیست و این یعنی تعطیلات شروع شده و هر کی به شکلی رفته از اینجا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر