طی سه سالی که دارم در شمال فرانسه زندگی میکنم تابستون امسال تا الان خیلی گرم بوده و قرارهای تا آخر هفته دما حتی به ۳۴ درجه برسه. هفته پیش بالاخره پنکه خریدیم هر چند اینجا پنکه و لوازم سرمایشی چندان مرسوم و متداول نیست ولی گرما و شرجی حسابی کلافهامون کرده بود.
شبها به لطف باد پنکه از پشههای پادراز صدا هلیکوپتری خبری نیست ولی هر از گاهی پیداشون میشه تا خوش و بشی کنند وصله ارحام رو به جا بیارن.
روزها داره کوتاه میشه. شب حدود ساعت ده هوا تاریک میشه و صبح ها هم دیرتر از قبل هوا روشن میشه. حدود ساعت پنج صبح هنوز ظالمانه وای وای تا همین دو سه هفته قبل این موقع هوا روشن شده بود.
دو شب شد که مثل آدمیزاد تو رختخواب میخوابم و دیگه مثل قوم یهود با ملحفه وبالشت سرگردون بین اتاق و هال نیستم و این اگه خوشبختی نیست، چیه؟!
شبها به لطف باد پنکه از پشههای پادراز صدا هلیکوپتری خبری نیست ولی هر از گاهی پیداشون میشه تا خوش و بشی کنند وصله ارحام رو به جا بیارن.
روزها داره کوتاه میشه. شب حدود ساعت ده هوا تاریک میشه و صبح ها هم دیرتر از قبل هوا روشن میشه. حدود ساعت پنج صبح هنوز ظالمانه وای وای تا همین دو سه هفته قبل این موقع هوا روشن شده بود.
دو شب شد که مثل آدمیزاد تو رختخواب میخوابم و دیگه مثل قوم یهود با ملحفه وبالشت سرگردون بین اتاق و هال نیستم و این اگه خوشبختی نیست، چیه؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر