سه هفتهاس قراره یکشنبهها بریم جایی برای مثلن تفریح و اتفاقی که میافته اینه که از ظهر شنبه آقای پدر حالش بده و دچار سردرد و تهوع میشه و رسمن یکشنبهها هم به فنا میره. امروز دیگه تصمیم گرفتیم حتما از خونه بریم بیرون هر چند که هوا ابری بود.
رفتیم پارک وسط شهر که حسابی هم شلوغ بود. خدایی همیشه این سوال برام پیش میاد که این ملت چقد حوصله دارن که در هر شرایطی در حال دویدن هست از بچه گرفته تا پیرها.
خلاصه ما هم یه سه ساعتی در پارک بودیم٬ پیادهروی کردیم و عکس گرفتیم و بالاخره طلسم یکشنبههای نکبت گرفته رو شکستیم.
ساعت ۱۱ راه افتادیم چون مطمئنم نبودیم حالمون چقد خوبه که بریم یا نه. در نتیجه ناهار نون و پنیر و سبزی همراه با چایی خوردیم و ساعت سه هم خونه بودیم. حالا هم دراز کشیدم روی مبل و منتظر بارون.
هوا حسابی خنک شده و پاییز داره خودنمایی میکنه.
رفتیم پارک وسط شهر که حسابی هم شلوغ بود. خدایی همیشه این سوال برام پیش میاد که این ملت چقد حوصله دارن که در هر شرایطی در حال دویدن هست از بچه گرفته تا پیرها.
خلاصه ما هم یه سه ساعتی در پارک بودیم٬ پیادهروی کردیم و عکس گرفتیم و بالاخره طلسم یکشنبههای نکبت گرفته رو شکستیم.
ساعت ۱۱ راه افتادیم چون مطمئنم نبودیم حالمون چقد خوبه که بریم یا نه. در نتیجه ناهار نون و پنیر و سبزی همراه با چایی خوردیم و ساعت سه هم خونه بودیم. حالا هم دراز کشیدم روی مبل و منتظر بارون.
هوا حسابی خنک شده و پاییز داره خودنمایی میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر