۱۳۹۷ مهر ۱۳, جمعه

روز نوشت آفتابی

صبح جمعه‌اس و آفتاب دلپذیری پهن شده تو‌خون. دراز کشیدم روی مبل و سعی می‌کنم از گرماش لذت ببرم.‌دو روز میشه که سرماخوردم، همه چیز با عطسه های پی‌در‌پی شروع شد و بعد آبریزش بینی و بی‌حالی. دو شب خیلی بد رو‌نگذروندم. شب اول مدام از اینور به اون ور شدم و فرداش متوجه شدم حرکت‌های کوچولو خیلی کم شده، تمام روز به نگرانی و استرس گذشت که مبادا آسیبی به بچه رسونده باشم. هر از گاهی حرکتی می‌کردم ولی مثل همیشه نبود. با وجود مریضی دیروز ظهر بلند شدم و پلو و خورشت پختم تا جوون بگیریم. هر چند روز قبلش به سوپ و شلغم گذشته بود. دیشب ولی از بی‌خوابی و درد کمر و کلی فکر منفی خوابم نبرد تا صبح به‌جاش بچه حرکت می‌کرد و همه‌چیز قابل تحمل تر بود. به زودی وارد هفته سی‌ام میشیم و برای من باور نکردنیه که تونستم تا اینجا پیش بیام هر چند همیشه استرس و نگرانی از آینده هستند ولی سعی می‌کنم قدم به قدم و در لحظه پیش برم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر