۱۴۰۴ شهریور ۲۷, پنجشنبه

دلتنگی به‌وقت مریضی

 ساعت از یک گذشته و من حدود سه چهار ساعتی زیر پتوی کت و کلفت داشتم سگ‌لرز می‌زدم از سرما. تمام بدنم درد می‌کند. دلم می‌خواست مامان بابا یکی از خانواده کنارم بود که فقط می‌آمد کنار پتو می‌گفت من هستم، خوب می‌شی.

به بچه می‌گم دلم برای مامان و بابام تنگه می‌خوام برم پیششون، می‌گه خیلی دورن بیا بهشون زنگ بزن. می‌گم نه می‌خوام بغلشون کنم می‌گه خب تصویرشون رو می‌بینی...هییی خیلی دلتنگم. امروز یعنی در اصل دیروز درگیر یک حاشیه تخمی شدیم، چند نفر؟ اعضای یک کلاس ۱۹ نفره. کسی که تا همین هفته پیش مدام قربان صدقه معلم می‌رفت با یک پست تلگرامی که اصلا خطاب به او هم نوشته نشده بود دهان باز کرد و...هنوز باورم نمی‌شه و ترجیح می.دم فاصله‌ی ایمنی رو با همه رعایت کنم و اصلا از هر چی الی جون که به سمتم پرتاب می‌شه چهار نعل فرار می‌کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر