از دیروز به شدت هر چه تمامتر اوضاع اینترنت خراب است، سرعت پایینِ به حدی که به سختی میشه وارد جی میل شد، جی میل تاک هم که فاک آپ.
از دیروز عصر هم که هوا ابری بود و بالاخره شب بارش باران شروع شد، روز هم نم نمکهایی زد. هوا باز سرده شده و نشستن کنار بخاری بسی حال میدهد.
"او" تبلت خریده و تا اطلاع بعدی ذوق و شوق دارد، من هم اینجا با همین سرعت نکبتی تلاش میکنم لینکهای خوبی از فیلم، کتاب، مستند و هر چیز به درد بخوری که شده را پیدا کنم و بعد مثل یک خانوم دارکوب متشخص برم رو مخش برای خواندن، دیدن و نوشتن.
تنبلی میکند، زیاد در حالی که استعدادش برای نوشتن و تحلیل کردن خیلی خوب است.
هم تجربه عملی دارد و هم تحصیلات آکادمیک، ولی حس و حال و انگیزه ندارد.
منم که اینجا خوردهام به بن بست، قالیچه حضرت سلیمان هم در دسترس نیست که سوارش بشوم، بروم پیشش و از دلتنگی درش بیاورم...
فعلن که شرایط همینه که هست و کار خاصی هم نمیشه کرد، جز اینکه بیش از این به بطالت نگذرونیم.
مدت هاست دارم کتاب جنگ و ضد جنگ تافلرها رو میخوانم، خواندش لذتی عمیق دارد... گاهی به جاهایی میرسم که مغزم نیاز به تنفس پیدا میکند باید بروم چرخی بزنم و بعد برگردم.
اگر "او" بود مطمئنم لذت خواندنش با بحثهایی که وسط کتاب میکردیم چند ده برابر میشد.
باید تلاش کنم در یک پست کمی درباره این کتاب بنویسم.
دو سه هفته پیش چندتایی هم فیلم دیدم ولی اخیرا فقط مستند سیمین در جزیره سرگردانی را دیدم و مستندی دیگر درباره خانوم شیرین عبادی هر دو را دوست داشتم و حتی در جاهایی از هر دو مستند بغض کردم و اشکم سرازیر شد مخصوصا آن قسمتی که خانوم عبادی گفت وقتی از زیر قران رد شدم یه حس درونی بهم گفت دیگه به این خونه بر نمیگردی... چه غمی داشت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر