۱۳۹۲ فروردین ۴, یکشنبه

یکم تا سوم فروردین

سه روز اول عید به تکراری‌ترین شکل ممکن گذشته.
این روز‌ها افرادی رو می‌بینم که تفریبا در طول سال به صورت مرتب دیدم اشان، خاله‌ها و دایی‌ها.
غیر از خانه این‌ها، جای دیگری هم نمی‌روم.
روز دوم زنگ زدم به پسرک که از همکاران قدیمی است، گرچه به لحاظ خط فکری و این حرف‌ها خیلی با هم اختلاف داریم ولی این آدم جز معدود افرادی بود که در همه روزهای سخت و تنهایی‌ام نه از موقعیتی که برایم پیش آمده ترسید و نه مثل جذامی‌ها با من رفتار کرد.
هرشب زنگ می‌زد و احوال پرسی می‌کرد، مدام پیگر کار و احوالاتم بود.
همین یکسال گذشته هم از همکاران قدیم تنها کسی بوده که زنگ زده و احوالپرسی کرده.
در حالی که بعضی از همکاران حتی جواب پیامک و ایمیل‌هایم را هم ندادند و بعد که دیدم اشان گفتند جوابی نداشتیم... یعنی حتی جواب دادن سلام هم براشان سخت بوده.
خلاصه اینکه پسرک بعد از ۵ سال کار!( کار چه عرض کنم خر حمالی) بهش گفته‌اند منتظر استخدام و تغییر وضعیت نباشد... بله چیزی بیش از این هم از این سیستم اداری نمی‌شود انتظار داشت.
خودش به آن خط فکری و وایستگی‌های ایدئولوژِیک‌اش به این نتیجه رسیده اینجا هر کسی صادقانه و درست کار کند نتیجه‌اش این می‌شود که بهش می‌گویند هری!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر