سه روز اول عید به تکراریترین شکل ممکن گذشته.
این روزها افرادی رو میبینم که تفریبا در طول سال به صورت مرتب دیدم اشان، خالهها و داییها.
غیر از خانه اینها، جای دیگری هم نمیروم.
روز دوم زنگ زدم به پسرک که از همکاران قدیمی است، گرچه به لحاظ خط فکری و این حرفها خیلی با هم اختلاف داریم ولی این آدم جز معدود افرادی بود که در همه روزهای سخت و تنهاییام نه از موقعیتی که برایم پیش آمده ترسید و نه مثل جذامیها با من رفتار کرد.
هرشب زنگ میزد و احوال پرسی میکرد، مدام پیگر کار و احوالاتم بود.
همین یکسال گذشته هم از همکاران قدیم تنها کسی بوده که زنگ زده و احوالپرسی کرده.
در حالی که بعضی از همکاران حتی جواب پیامک و ایمیلهایم را هم ندادند و بعد که دیدم اشان گفتند جوابی نداشتیم... یعنی حتی جواب دادن سلام هم براشان سخت بوده.
خلاصه اینکه پسرک بعد از ۵ سال کار!( کار چه عرض کنم خر حمالی) بهش گفتهاند منتظر استخدام و تغییر وضعیت نباشد... بله چیزی بیش از این هم از این سیستم اداری نمیشود انتظار داشت.
خودش به آن خط فکری و وایستگیهای ایدئولوژِیکاش به این نتیجه رسیده اینجا هر کسی صادقانه و درست کار کند نتیجهاش این میشود که بهش میگویند هری!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر