۱۳۹۶ دی ۱۱, دوشنبه

ما هیچ، ما نگاه:(

حوالی ظهر اولین روز سال ۲۰۱۸ است. دراز کشیدم تو رختخواب و در حالی که پتو رو کشیدم رو دارم اینترنت رو الکی پلکی زیر و رو می‌کنم. هیچی سرجاش نیس، استرس و نگرانی از این‌که چی می‌شه مثل خوره به جونم افتاده. از دوستان تو شبکه‌های اجتماعی خبری نیست، توئیت‌ها خیلی کم شده، تلگرام و اینستا به فنا پیوستن. مامانم مدام تو واتس‌آپ پیام می‌فرسته یه وقت بلیت نخریا...قیمت یورو در عرض دو روز ۵۰۰ تومن زیاد شده، خبرها می‌گن که خیلی از مکان‌های عمومی آسیب جدی دیدن، تعدلدی کشته، تعدادی زخمی، تعدادی بازداشت و...
روزگار غریب و ترسناکی‌ست...
فیلم‌ها رو باز نمی‌کنم، ساعت‌ها خودم رو از خبرها دور نگه می‌دارم. یه بار عکس یگان‌های ویژه رو دیدم و تماما مچاله شدم. تجربه ۸۸ و اتفاق‌هایی که افتاد و آدم‌هایی که بعد از بازداشت و الخ بی‌پناه موندن، تنها و افسرده. خانواده‌هایی که از هم‌پاشیدن، دوستی‌هایی که فنا شدن و هستی‌هایی که به باد رفت ولی اون موقع تا حد زیاد شعارها منسجم بود ولی حالا هیچی معلوم نیس هر جایی به یه سمتی می‌ره و هر کسی که از دستش بر میاد داره از یه ور سود خودش رو می‌بره این وسط فرصت‌طلب‌های زیادی هم هستن که از فلاکت و بدبختی، خستگی و صبرلبریز شده مردم همه‌جوره سود می‌برن:(
نزدیک ظهره و چند هزار کیلومتر دور از جغرافیایی به نام ایران خیره به پنجره‌ای که ابرهای گردن‌کلفت اون پشت مشغول خودنمایی هستن پر از استرس، نگرانی و غم در سکوت و تنهایی دراز کشیدم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر