۱۳۹۶ دی ۲۵, دوشنبه

این روزهای نکبت‌گرفته

هیچ‌جا مثل وبلاگ قدیمی خود آدم نمیشه؛ دنج و امن، ساکت و پردرد. اینجا می‌شه ساعت‌ها نوشت، نالید، غر زد و اگر رمقی و امیدی بود لبخندی زد و رفت. لازم نیس هی توضیح بدی، مدام نگران باشی کی چی فک می‌کنه و هزار تا محدودیت دیگه...بین این همه شبکه‌های مجازی رنگارنگ این تنها سنگر مطمئنی هست که برام مونده.
بیرون حسابی بارون میاد و هوا سرده. حدود دو هفته‌اس که از افتاب خبری نیست به جاش مدام خبرهای بد و ناامیدکننده بود، زجر و درد و مرگ و همه این خبرهای تاسف‌اور رو باید در این غربت سرد تحمل کرد.
فک کنم از یه جایی چنان به شنیدن و دیدن این خبرها عادت کردیم که فقط خفه‌خون می‌گیریم، درد و غم میره یه جایی کم‌کم رسوب می‌کنه و یه وقتی همه این رسوب‌ها طغیان می‌کنن! کِی و کجا؟ نمی‌دونم ولی این طغیان ناگریزه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر