دیروز دعوای وحشتناکی سرکلاس شد، باید در موردش بنویسم! کمی که بهتر شدم...
صبح شنبهاس و هوا بارونی. افتادم تو تخت و هنوز دست چپم حس و جوون نداره، دیشب از درد خوابم برد. دقیقا نمیتونم بگم دردش کجاس ولی هر وقت استرس و فشار عصبی رو تحمل میکنم همین آش و کاسهاس.
پنجشنبه یهویی بین دو تا مرد گنده سر کلاس بحث پیش اومد اونم به زبون عربی و تا معلم بیاد بفهمه چی بینشون رد و بدل شده مشت و لگد بود که حواله میشد. حتی یادم نیست کی و چطور از وسط معرکه فرار کردم، تازه بعدا یادم اومد گوشیم رو هم رو میز ول کردم و فرار. کنار دیوار تکیه داده بود و از شدت شوک گریه میکردم بعد که معلم اکمد سمتم دیدم انگشتهای دستم کج و معوج شدن و قادر به حرکتشون نیستم. دیدن همین صحنه حالم رو بدتر کرد، یه ربع طول کشید تا انگشتام به حالت عادی برگشت ولی هول و استرس مونده تو جونم.
صبح شنبهاس و هوا بارونی. افتادم تو تخت و هنوز دست چپم حس و جوون نداره، دیشب از درد خوابم برد. دقیقا نمیتونم بگم دردش کجاس ولی هر وقت استرس و فشار عصبی رو تحمل میکنم همین آش و کاسهاس.
پنجشنبه یهویی بین دو تا مرد گنده سر کلاس بحث پیش اومد اونم به زبون عربی و تا معلم بیاد بفهمه چی بینشون رد و بدل شده مشت و لگد بود که حواله میشد. حتی یادم نیست کی و چطور از وسط معرکه فرار کردم، تازه بعدا یادم اومد گوشیم رو هم رو میز ول کردم و فرار. کنار دیوار تکیه داده بود و از شدت شوک گریه میکردم بعد که معلم اکمد سمتم دیدم انگشتهای دستم کج و معوج شدن و قادر به حرکتشون نیستم. دیدن همین صحنه حالم رو بدتر کرد، یه ربع طول کشید تا انگشتام به حالت عادی برگشت ولی هول و استرس مونده تو جونم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر