۱۳۹۷ آذر ۱, پنجشنبه

شب نوشت

ساعت ۱۰ شبه، خیلی دلم می‌خواد بخوابم چون هم خسته ام و هم سرم درد می‌کنه ولی کوچولو‌ دلش می‌خواد شیطنت کنه و به هیچ صراطی هم مستقیم نیس.
دیشب حوالی ساعت ۷ هر جور که بود از پله‌ها رفتم پایین و ۲۰ دقیقه‌ای راه رفتم. بارون زده بود و دمای هوا نسبتا خوب بود. شب هم تا سرم رو‌گذاشتم رو بالشت خیلی راحت خوابیدم تا سه. امروز پیاده‌روی نرفتم ولی لباس های بچه رو شستیم و پهن کردیم تا بعد بذاریم تو سامش. خسته‌ام، خیلی ولی بچه نمی‌ذاره بخوابم.
ظهر داشتم اخبار رو‌رمی‌دیدم و اینکه انفجار و خونریزی در افغانستان به یه عادت تبدیل شده، چقد دردناک و‌ ترسناک:((

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر