دیروز صبح ساعت ده وقت سونوگرافی سوم و آخر را داشتیم. انتظار هم نداشتم وقتی از آن اتاق بر میگردم آدم اسکی ومتحولی باشم که آنچه را دیده هنوز هضم نکرده و حیران است. بله، قیافهی نازنین و عزیز پسرم را دیدم. هنوز باورم نمیشود و هر بار که عکسها و فیلمش را میبینم دوباره و صدباره اشک میریزم. بار اولی که دیدمش سه سانت بود و حالا نوزادی است دو کیلو و ۲۰۰ گرمی. دستش را گذاشته روی صورتش وبا فشارهای دکتر بالاخره دست را تکان می.دهد وچهرهاش نمایان میشود. فک میکردم این سونوگرافی هم مثل دوتای قبلی است و انتظار سونوگرافی سه بعدی را نداشتم. خلاصه دیدن پسرک مرا و پدرش را از انرژی تخلیه کرد، رسما با فشارهای افتاده وتهی از انرژی به خانه رسیدیم و چه مبارک روزی بود؛ ۸ نوامبر برابر با ۱۷ آبان.بیش بادا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر