۱۴۰۱ آبان ۹, دوشنبه

عزا

 نوشتن برام راهی برای نفس کشیدن از زیر خروارها فکر آشفته و کثیفه. با چنگ و دندون سال‌هاس که اینجا رو دارم و از بودنش راضی‌م. رفیقم، همدم و مونسم. راز خاصی ندارم ولی اینجا نوشتن از وجود آدم‌هایی که آزارم می‌دن، شرایطی که حالم رو بد می‌کنن کمک می‌کنه آروم‌تر بشم. زمان مرهم بعضی زخم‌هاس، صرفا مرهمی موقتی...من نمی‌تونم دروغگویی آدم‌ها رو تحمل کنم، چون خودم سعی می‌کنم دروغ نگم ولی خر فرض کردن آدم‌ها و زل زدن تو چشم‌هاشون و دروغ گفتن برام غیرقابل تحمل‌ه. روزهایی که می‌گذرند پر از خبرهای بده، پر از کشتار آدم‌ها، پر از تنفر و خشم مهارنشدنی...چقد جوون‌ها که پرپر شدن، چقد خانواده‌ها عزادار شدن و حتی حق عزاداری ازشون گرفته شده...چهلم بچه‌ها همراه با عزای بچه‌های دیگه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر