۱۴۰۴ تیر ۱, یکشنبه

برزخ ۷

 ساعت‌های اول مرتیکه داشت با دمش گردو می‌شکوند بعد رفته رفته انگار لحن‌ها تغییر کرده. خبرها قطره‌چکنی بیرون میاد و اعصاب‌ها به گای سگ رفته. تنها چیزی که امروز نجاتم داد خنکای بادی بود که لابه‌لای برگ‌های درختی می.پیچید و به صورت‌م می‌خورد.

گه بگیرن بازی قدرت رو...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر