۱۴۰۴ خرداد ۲۸, چهارشنبه

برزخ۳

 سر و کله زدن با بچه در این احوالات تخمی خیلی سخت و طاقت‌فرساست. ساعت دوازده شبه. دراز کشیدم روی رختخواب و از شدت استرس بی‌خوابی چمباتمه زده روم. دنیا چقدر پر از سازمان‌ها و نهادها و شعارهای تخمی‌ه. چقدر همه چی به نظر پوچ و تهی از معنا شده. کاش می‌تونستم کنار خانواده‌ام باشم و اون موقع شاید مثل همون‌ها زندگی عادی داشته باشم. حتی اگر زندگی مر ترس و استرس بود کنار هم بودیم. رییس‌جمهور آمریکا هر دقیقه یه ح فی می‌زنه، اون مرتیکه‌ی نکبت یه چیز دیگه، اینا یه چیز دیگه. این وسط اون چیزی که اتفاق می‌افته آوارگی و کشته شدن مردمه.

چقدر بی‌پناهیم، چقدر غریبیم. بعد چطور از یه دیوثی که انقدر آدم کشته توقع دارید آزادی رو با روبان بذار کف دستمون. کلا مغزم داره آتیش می‌گیره از این حجم از تناقض، ناآگاهی، توهم‌‌ و...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر