برای پروژه پایانی باید سه سوژه را ارائه دهیم ولی من فقط یه موضوع تا حالا به ذهنم رسیده.
یعنی چیزهای زیادی میاد و میره ولی باید شرایط رو هم سنجید.
دیشب تو پلاس از چن تا دوست خواستم کمک کنند و اگر چیزی به ذهنشون میرسه اعلام کنند ولی به جز یه نفر که دو مورد رو پیشنهاد داده بود دریغ از بقیه، شاید حق دارند.
کلن همین برخوردهای ساده و رفتارهای ظاهرا طبیعی یک جورهای مسیر ادامه دوستیها را مشخص میکند...
شاید من زیادی توقع دارم، نمیدانم ولی دلم میگیرد وقتی توجهی به حرفهایم نمیشود، من کمی تا قسمتی هم خر تشریف دارم.
الان مدتی است دارم این خر بودنهایم را اصلاح میکنم، دیگر آدم قبلی نیستم که هی بخواهد غصه زندگی بقیه را بخورد، نگرانشان باشد...
زندگی «ما» خودش کم چاله چوله ندارد، همین که خدا لطفی کند و ما را همراهی کند بس است...
دوستی و رفاقت هم کم کم میرود لای کاغذهای کاهی کتابهایی جا خشک میکند که انگار بازماندهای از عهد عتیق هستند.
*خدایا نذار هیچ وقت پشیمون شیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر