۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

پیله

این ۹- ۱۰ ماه اخیر تنهایی به روند طبیعی زندگی‌ام تبدیل شده، دوستش دارم. من این تنهایی را که هر وقت دلم بخواهد هر کاری دوست دارم را می‌کنمف هر وقت دلم بخواهد چراغ را خاموش و روشن می‌کنمف هر وقت دلم بخواهد ساعت را نگاه می‌کنم، هر وقت دلم بخواهد می‌خورم و می‌خوابم و هر کاری دوست داشته باشم را می‌کنم خیلی دوست دارم... تنهایی انفرادی اجباری است، هیچ چیز در اختیار تو نیس شاید حتی ادامه نفس کشیدنت! نمی‌دانم این حس و حال‌هایی که دارم از اثرات رسیدن به ۳۰ سالگی است یا انفرادی! هی نگاه می‌کنی به پشت سرت... هیچ! هی نگاه می‌کنی به حالت... هیچ! نیم نگاهی به فردا... بیم و امید! توی ماه‌های گذشته خیلی عادت‌ها، خیلی رفتار‌ها، خیلی چیزهاف خیلی آدم‌ها از محدوده علایق‌ام حذف شده‌اند... راضی‌ام! واقعن آدم یکسال پیش نیستم، مدام هم این حذفیات ادامه دارد... بخش عمده این حذفیات برایم فقط نگرانی و استرس به ارمغان آورده‌اند، ارمغان نگو، آزار روحی و روانی... پیله‌ام امن‌ترین جای دنیا است، این پیله خود ساخته را دوست دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر