۱۳۹۱ مهر ۹, یکشنبه

جوانه‌های زندگی

به گمانم تا اواخر ۸۹ بود که صبح‌ها همین که از رختخواب بیدار می‌شدم، اولین کارم چک کردن سایت کلمه بود.
عادت داشتم به این خودآزاری، اینکه از اول صبح خبر دستگیری و بازداشت بخوانم، اینکه هر روزم را با غصه و اندوه شروع کنم.
بعد نمی‌دانم از کی دیگر پیگیر نبودم، دیگر نرفتم دنبال خبر‌ها، بی‌خیال شدم؟!
حالا هر صبح حتی عصر و شب کارم سر زدن به وب فاطمه است، چقدر این سال‌ها با نوشته‌هایش اشک ربخته‌ام، غصه خورده‌ام، شاید هم گاهی شاد شدم.
ولی یادم نمی‌آید اگر شادی هم توی این نوشته‌ها بوده... کتاب‌هایی معرفی کرده که از خواندنشان لذت بردم، حرف‌هایی زده و از دردهایی نوشته که لمس اشان کرده‌ام...
چقدر خوب است که فاطمه‌ای هست... ایستاده در برابر باد‌ها و طوفان‌ها... نه اینکه کم زخم خورده باشد این سال ها، نه اینکه کم کمر خم کرده باشد ولی باز هم می‌نویسد، بیشتر از قبل تر‌ها... این یعنی اینکه جوانه‌های زندگی در وجودش جان گرفته اند، من که این جور فکر می‌کنم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر