۱۳۹۲ فروردین ۲۹, پنجشنبه

اسباب بازی

برای تمدید یک دفترچه بیمه باید الکی سه روز الاف باشی.
یک روز بروی توی صف برای گرفتن فرم و پرداخت پول، دو روز بعد بروی برای مهر و تمدید دفترچه.
دیروز رفته بودم برای مهر تمدید، قبلش رفتم اسباب بازی فروشی تا برای یک کودک چهار ماهه چیزی بخرم.
خودم هم نمی‌دانشتم دقیقا چی؟ ولی وقتی رفتم توی اسباب بازی فروشی کلن انقد ذوق زده شده بودم، انقد هیجان داشتم که ذوق مرگ شدن را حتی فروشنده توی چشم‌هایم دیده بود.
گفت این همه ذوق برای خرید کادوِ خواهرزاده یا برادرزاده است؟ گفتم نه برای فرزند یک دوست.
خوشحالی‌ام بابت همه آن چیزهای هیجان انگیز و متنوعی بود که در زمان کودکی حتی ابتدایی‌ترین آن‌ها هم وجود نداشت.
حدود بیست دقیقه‌ای که آنجا بودم و داشتم اسباب بازی‌های مختلف را تماشا می‌کردم انقدر حالم خوب بود، انقدر از آن همه رنگ و زیبای انرژی گرفته بودم که باورم نمی‌شد.
تصمیم گرفتم هفته دیگر بروم آنحا و این بار برایم دل خودم و کودک هیجان زده درونم خرید کنم.
پ. ن:
یک-‌‌ رها جان اگر اینجا را می‌خوانی، خبری از خودت بده. دیرروز فک کردم می‌شود با ف.. ی.. ل..‌تر شکن وارد وبلاگت شد ولی بعد متوجه شدم کلن مسدود شده.
دو-خوشحالم از اینکه چند دوست هر از گاهی گذرشان به اینجا می‌افتد و نظر می‌گذارند.

۲ نظر:

  1. الی جان من که برات کامنت گذاشتم و آدرس دادم نرسید؟!

    اما این حست کاملا برای من آشناست، تابستون گذشته رفته بودم برای خواهرزاده ام اسباب بازی بخرم که سوغاتی بدم، هرگز پاتو اسباب بازی فروش نذاشته بودم وقتی رفتم توش یادم رفت برای کی رفتم خرید کنم، هی چیزهایی که دوست داشتم و دلم میخواست رو برمیداشتم و باز ذوق نگاه میکردم حداقل دو ساعتی چرخیدم توش و دست خالی اومدم بیرون و تازه یادم افتاد اهان رفته بودم برای خواهرزاده چیزی بخرم! اخرش هرچی خواهرم گفته بود نخریدم، دقیقا چیزی رو خریدم که خودم دوست داشتم. لگوی محبوب ! :))

    پاسخحذف
  2. تو پست قبلیت کامنت مفصل گذاشته بودم فکر کنم ندیده بودی

    پاسخحذف