دیروز قبل از ظهر دوستم زنگ زد که یا رییساش دعوایش شده و او هم از بخش بیرونش کرده.
نشسته بود توی ایستگاه اتوبوس جلو بیمارستان و به قول خودش داشت ماشینها را میشمرد تا از ریاست باهاش تماس بگیرند برای تعیین تکلیف کارش.
زنگ زده بود که اگر میتوانم بروم پیشش، تازه از خواب بیدار شده بودم. جواب قاطعی ندادم ولی بعد فک کردم حتما حالا به یکی نیاز دارد که بهش دلداری بدهد، که کنارش باشد و اینها.
سریع پوشیدم و رفتم سمت محل کارش.
خلاصه حرف زدیم از رییسی که جو ریاست و پشت میز نشینی گرفتدش، این روزها که این میز خیلیها را اسیر و بنده خودش کرده! واقعا پشت میز نشستن و بنده میز نشدن هم ظرفیت میخواهد که البت بسیاری ندارند و همانها میشوند سوهان روح بسیاری دیگر.
خلاصه هی حرف زدیم و حرف و حرف تا بالاخره زمان آن رسید که برود با رییس بیمارستان صحبت کند.
بد وضعی شده بیکار باشی و توی خانه بمانی یک جور معضل و مشکل پیش میآید بروی سر کار و مثل حمالها جان بکنی و چنین رییسهای بد دهن و نمک نشناسی هم داشته باشی جور دیگر.
جالب اینجا بود که کل نیروهای آن بخش با این به اصطلاح رییس مشکل داشتند وبالاجبار رنج تحقیر و بدهنیهایش را هم تحمل میکردند. چرا؟ چون با خودشان بلندبلند فکر میکردند که اگر بیکار شوند چطور دوباره کار گیر بیاورند؟ چطور توی خانه بشینند و روزگار بگذرانند؟!!!
بعد راه افتادم سمت خانه و تا اتوبوس بیاید رفتم توی فروشگاه و چرخی زدم، چند تایی بیسکویت و ماکارونی و پودر لباسشویی خریدم.
جدیدا هم یک روش تکدیگری مد شده و اینکه طرف میرود مثلن روغنی چایی یا هر چیز میخواهد بر میدارد بعد همین که یک مشتری دارد وسایلش را حساب میکند خودش را به او میچسباند و کلی عز و جز میکند و از بدبختی و نداریش میگوید تا وسایل او را هم حساب کنند.
یا مثلن یهویی وسط پیاده رو یکی خودش را میاندازد جلو راهت که پول کرایه ندارم پول نان ندارم... مخصوصا وقتی طرف پیر و سالخورده باشد آدم نمیتواند بیتفاوت باشد ولی چند قدم میروی آن ورتر میبینی همان آدم دارد از بقیه هم به همان شکل پول میگیرد و در واقع شغلش این است.
خلاصه هر کسی برای دوشیدن دیگران دکانی راه انداخته و به اندازه توانش میدوشد، بد روزگاری شده.
این روش تکدی گری مخصوص اتوبوسها بود مثل اینکه به خیابانها هم رسید .
پاسخحذف