خب این چند روز، روهای پر تناقضی بوده!
شنبه رفتهم بازار. گیوه خریده؛ خاکستری رنگ. دو تا جا شمعی شبیه فانوس خریدم سبز و آبی تیره. یک رومیزی با طرح بته جغه زیبا. حالم را خوب کردند این خریدها.
یکشنبه رفتهم پی مشاور- روانشناس همراه مامان.
حرفهایش واقعا درست بود خیلی هم خوب برخورد کرد، انتظارش را نداشتم تا حدودی.
گفت افسردگی شدید داری و اگر همین روند ادامه پیدا کند اوضاع خطرناکتر هم میشود.
گفت باید با پدرت صحبت کنی، باید همدیگر را متقاعد کنید.
امروز صبح مامان با بابا حرف زد، باز هم بابایِ بیمنطق خودخواه شمشیر را از رو بست.
خودش هم نمیداند دقیقا مشکلاش چیست!
از دیشب هم این سردرد سگی آمده مثل کنه چسبیده به سمت چپ پیشانی و رسمن دارد چشم چپم را به فنا میفرستند.
پ. ن: رها جان همان روز جمعه آمدم سراغ وبلاگت ولی نمیتوانستم کامنت بگذارم. بعد خواستم زیر کامنتی که برایم گذاشته بودی جواب دهم باز هم ارور دادو من از فری گیت استفاده میکنم فک کنم مشکل از اونِ که نه میشه کامنت گذاشت و نه توی وبلاگ خودم میشه جواب کامنتها رو داد.
مرسی از پ.ن
پاسخحذفمیدونم میخونی:)
راستی خیلی وقت بود میحواستم برات بنویسم که فکر کنم افسردگی داری ولی میترسیدم بنویسم. بگذریم چاره درمان افسردگی شاد بودنه این رو جدی میگم درسته مشکلات خاصی داری ولی ششاد باش. هرچی اهنگ غمگین و خاطره انگیز داری بذار کنار، اخبار اون خراب شده رو هم پیگیری نکن لطفا. به علاوه این اثرات طبیعی بازداشت ها و تهدیدهاست.