هی نشستهام تک و تنها توی خانهای که اهل بیت هر دو طبقه رفتهاند مسافرت و حرص میخورم، شور میزنم و رسما دهن خودم را سرویس میکنم.
بلند شدم رفتم جلو آینه، هی به ابروهام نگاه کردم و در نهایت خودم را راضی کردهام بروم آرایشگاه، کمی دور شوم از فضایی که احاطهام کرده.
آرایشگاه اصولن پر است از حرفهای خاله زنکی و آدم را دور میکند از خودش، کمی میخندد و کمی سر از زندگی مردم در میآورد.
رفتن و آمدنم یک ساعت هم نشد، حالا در فکر برنامه بعدی هستم.
دلم پفک کشیده، دیروز هم کشیده بود ولی ترسیدم برم از خونه بیرون! حالا میخواهم بروم.
نباید از ترس اتفاقی که هنوز نیفتاده همه لحظهها را به کام خودم زهر کنم باید کمی لذت ببرم از این آسمان، آفتاب و هوای تازه...
آفرین
پاسخحذف