۱۳۹۶ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

در فرودگاه

ساعت حدود هشت و ربع شده، نشستم تو فرودگاه. هر چند دقیقه‌ دو تا نیروی مسلح با اسلحه آماده به شلیک از جلوم رد می‌شن. نامجو می‌خونه دور ایران رو تو خط بکش...بابا خط بکش.
رفتم قهوه‌ بخرم تا برگشتم دیدم دو تا از اون گاردی‌ها دور و بر چمدونم هستن، گفتم مال منه و رفتن.
سه ساعته اینجا نشستم و رسمن از خستگی داره جونم بالا میاد، ده تا پونزده تا عطسه کردم، چند بار رفتم تابلو پروازهای خروجی رو نگاه کردم ولی خب زمان به کندی می‌گذره و هنوز سه ساعت مونده. فرودگاه شارلوا فرودگاه کوچیک و تقریبا با پروازهای محدوده شاید به‌خاطر همین صندلی‌ها راحت نیستن و انگار تو صف نوبت بانک یا درمونگاه نشستی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر