هر از گاهی یک حس غریب و دوستداشتنی میآید سراغم، همراه با یک سری از تصاویر و خاطرات که مختص خودِ خودم هستند.
بعد از آن کلمهها و جملههایی در ذهنم ردیف میشوند و شروع به تقلا میکنند.
ولی وقتی قلم و کاغذ را برای نوشتنشان میآورم همه چیز پراکنده میشود، حتی یک کلمه را هم نمیتوانم بنویسم!
دیشب باز هم این اتفاق افتاد.
هر وقت دلم تنگ میشود و چشمهایم را میبندم همه چیز دوباره جان میگیرد، ولی بعد هر چه تلاش میکنم برای نوشتن...
**********************************************
چند روزی است عصرها با زوربای یونانی در جزیره کرت، پرسه میزنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر