۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

دوست جدید

امروز صبح یک دوست جدید پیدا کردم، در اوج کلافگی.
داشتم پیاده و تنها می‌رفتم، زل زده بود به من.
بعد همراهم آمد تا جلوی در دانشکده‌ی لعنتی.
در میان راه گاهی جلوتر از من بود و گاهی چند قدمی عقب‌تر.
مهم این بود که با من سردرگم و پریشان، همراه بود.
گذاشت هر چقدر دلم می خواهد بلند فکر کنم، از این که با خودم حرف می‌زدم نخندید، سووالی هم نکرد.
هر چقدردلم می‌خواهد به خریت خودم فحش می‌ دهم و...
اشک هم که دیگر کنتور ندارد.
یک دوست جدید پیدا کردم، اسمش را گذاشتم همراه.
همراه، صبور و محکم است.
**************************
انگار سال‌هاست که می‌شناسمش.
بودن در کنارش یعنی یک حس خوب، همراه با آرامشی دوست‌داشتنی.
قولم را فراموش نمی‌کنم، به همان دانه‌های لطیف باران قسم.
این هم لطف بزرگی است که در این روزهای مزخرف، بهترین دوستم به من کرده.
حیف که من گاهی از تو دورم ولی تو همیشه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر