۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

یاد باد آن روزگاران یاد باد!

خاطرات سال 76 از 2 خرداد برام شروع شد.البته قبلش هم که تب و تاب انتخابات و هیجانات ناشی از اون حسابی فضای اون سال کشور رو ،گرم کرده بود!پیروزی آقای خاتمی در انتخابات نقطه جوش آن روزهای گرم بود.2 خرداد 76 برای اینکه نتونستم رای بدم عزا گرفتم!3 خرداد 76 به نوبت کشیک می دادیم تا دوستم که خونه اش رو به روی مدرسه راهنمایی امون بود بره و آخرین نتایج انتخابات رو بپرسه!تا مهر که برم دبیرستان همه اش سرم گرم حرف و حدیثهای بعد از انتخابات و معرفی کابینه و از این حرفها بودم! چقدر روزی که دکتر مهاجرانی برای گرفتن رای اعتماد رفت مجلس، حرص خوردم!نمایندگان مخالف که اکثریت مجلس رو هم تشکیل می دادند، گیر داده بودن به تساهل و تسامح!اون موقع رادیو فرهنگ جلسه رای اعتماد مجلس، به هیئت دولت رو مستقیم پخش می کرد.عجب روزهایی بود!بعدش امتحان ورودی دبیرستان قبول شدم و رفتیم مدرسه فرهنگیان.اوضاع بر وفق مراد بود ،مثل سه سال راهنمایی باز کلاس ما شده بود گاو پیشونی سفید!ناظم تا پاشو می ذاشت طبقه بالا مستقیم میومد تو کلاس ما!گذشت و گذشت تا رسید به 8 آذر !اینو که دیگه همتون خبر دارید چه روزی بود!آخر بازی بس که داد زده بودیم! صدامون شده بود عین صدای بچه خروس!فوتبال رو تو مدرسه با بروبچز نگاه کردیم!دقیقن امروز ده سال از اون روز می گذره!ده سال ! ده ، ده ،ده !ده سال خودش یه عمر ها !کجا بودم و به کجا رسیدم!؟هر کدوم از اون بچه هایی که اون روز ظهر تو سالن مدرسه با هم گریه کردیم!داد زدیم!خندیدیم و پریدیم هوا حالا یه جایی مشغول گذران زندگی هستند!شاهکار تحصیلیم هم تو سال 76 رقم خورد!ریاضیم ضعیف بود ،در حد 14 یا 15 .از اون درسهایی بود که وقتی می خواستم بخونم باید به زمین و زمان گیر می دادم و چند تایی بد و بیراه نثار روح کسی می کردم که این راه حلها و مسائل رو کشف کرده!!ترم اول دبیرستان در کمال ناباوری (که هنوز هم در کفش هستم!)نمره ریاضیم شد ۲۵/۱۰!!!(نمره های سر کلاسیم متنوع بود، از منفی و صفر گرفته تا الی ماشاالله ولی تو کارنامه این نمره ۲۵ /۱۰ واقعن در حد یه شاهکار بود!)حالا ما تو ریاضی کمیتمون لنگ میزد! ولی خدایی نه تا این حد!فکر می کنم سوال جا انداخته بودم، مگر نه این نمره ...چی بگم والله!حالا بعد از این شوک باید به بابام چطور می گفتم؟گذاشتم ماشین رو بیار تو خونه و آخرین لحظه خبر رو بهش دادم! بنده خدا به قدری شوکه شد! که ماشین رو زد به لبه ی سنگی باغچه و سنگهای دور باغچه شکستن!اگر می خواستم تو مسیر بهش بگم که می شد مصیبت عظمی !معلوم نبود چند تایی رو لت و پار کنه!در اون زمان این بهترین راه حل ممکن بود که به مغز فندقیم رسید!تمام تلاشم این بود که عکس العملهای ناشی از این شوک رو به حداقل برسونم.در ادامه همین شاهکار و افت تحصیلی (باور کنید بقیه درسها رو مجبور شدم خر بزن تا جبران این نمره لعنتی رو بکنم) مشاور مدرسه به نتایجی رسیده بود بس شگفت آور!بهم گفت : "مشکل خانوادگی داری؟!آخه هر وقت هم که جلسه داریم بابات می یاد!و با این افت شدید که تو داشتی، حدس میزنم که مامان بابات دارن از هم جدا میشن یا قبلا طلاق گرفتن!!!و تو تحت تاثیر این اتفاق هنوز نتونستی خودت رو جمع و جور کنی!هر چی هست به من بگو عزیزم!خجالت نکش!"حالا خر بیار ،باقالی ببر!دیگه شده بودم سوژه برای بچه ها !!!مگه ول کن بودن.هنوزم یادشون و وقتی سر صحبت باز میشه کلی می خندیم!آره دیگه ده سال گذشته !ده سال زمان کمی نیست !ده سال یه عمر ِ!
**************************************
*ایها الناس بذارید زندگیمو بکنم!خفه شدم از این همه لطف و محبت !(خطابم این اقوام و خویشان هستند که دیگه کچلم کردن)اگر اوضاع بهمین منوال پیش بره ،سرطان اعصابم عود می کنه و به دیار باقی می شتابم اما نه با روحی آرام !
**دریغ از یه قطره بارون!هوا بس ناجوانمردانه سرد است ،آه!پات رو که بذاری تو حیاط باید بندری بری!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر