۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

رگبارهای پراکنده‌ی بهاری!

تا اطلاع بعدی باید زندگیم لَنگِ یه مصاحبه لعنتی باشه که دَمِرو[damero ]* تاریخش داره عوض می‌شه و این استرس و انتظار داره منو خفه می‌کنه!
هی درس بخون، هی شبهای امتحان از شدت استرس، کابوس ببین. هی جون بکن این فرمولهای مزخرف ریاضی و فیزیک رو بچپون تو مخت، هی بخون در دوران پرکامبرین و مزوزوئیک چه اتفاقی افتاده، یکی بزن تو سر خودت یکی بزن تو سر کتاب عربی آخرشم صرف و نحو رو نفهم چیه، هی و هی و هی و ...
آخرشم برس به این که، من زنده‌ام که چه غلطی بکنم؟
به کجا رسیده کار این سرخابی‌های پایتخت!؟ ای لعنت بر این فوتبال ایرانی!
هر چند بارسلونا و میلان هم از اون طرف، بر گند احوالی این روزها اضافه می‌کنند!
یعنی سرانجام این ازدواج‌های تحمیلی چی می‌شه؟
حد و مرزی هم برای حماقت‌های بشر می‌شه متصور شد؟
دمت گرم ناصر خسرو که گفتی: از ماست که برماست.
امان از این صدای مریض و دوست‌داشتنی محسن چاوشی!
*مدام و پی در پی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر