مگر این کارگران بیچاره... چه گناهی کردند که شش ماه است، حقوق نگرفتهاند.
مگر همین مسوولان نبودند که چند ماه پیش قول همکاری دادند ولی همه فراموش کردند.
این اقبال سوختگان هم زن و بچه دارند، آبرویی دارند، عمری را به پای این شرکت گذاشتهاند و حالا...
مسوولیت حذف بخشیهایی از خبر و تغییر هر آنچه که دوست دارید، با خودتان است.
چطور بهبه و چهچهها! خوب برایتان در خبر جلوهگری میکند ولی فریاد اعتراض این آدمهای ستمدیده که دستشان به هیچ جا بند نیست...
سال قبل هم یکیشان خودکشی کرد ولی انگار کک کسی نمیگزد.
این روزها چه چیزی بهتر از داغتر شدن تنور انتخاباتی برای مطبوعاتی که خوراکشان همین باند بازیها و حرفهای صد من یه غاز مسوولان و داوطلبان این دوره است که حالا یکی این میگوید و آن یکی...
فریاد این آدمهای بیچاره، در میان هیاهوهای این روزهای شهر به کجا میرسد؟!
حتی از خیابانی هم که هر روز در آن تجمع میکنند، فراتر نمیرود.
آقایان همهتان قشنگ حرف میزنید، شعارهایتان هم بسی قشنگتر است، اصلن اینجا قشنگ آباد است با مردمان مشنگ.
در نهایت کسی که ضرر میکند این مردم بیچاره هستند که نمیدانند بالاخره با انتخاب(؟) کردن چیزی عایدشان شده یا با انتخاب نکردن؟!
گرچه هر چه بر سرمان میآید نتیجه بذرهایی است که روزی از سر سرخوشی کاشتهایم.
--------------------------------------------------------------------------------
ساعت از دو و نیم شب گذشته، از آن دردها به جانم افتاده که هر کسی مختص خودش را دارد.
از آنها که نمیشود به کسی نشانش داد.
از آنها که اگر سر باز کنند...
خبر را میخوانم و میبینم؛ بخش اول مطالبات حذف شده، شعارها حذف شده، بخش آخر خبر حذف شده و آن خبر تبدیل شده به...
یاد آن گزارشهایی میافتم که در نطفه خفه شدند.
شهری که روزی فکر میکردم تنها رویاهایش گم شده ولی انگار خودش هم دارد به باد فنا میرود و آن گزارش دربارهی هدیه رییس جمهوری؛ هدیهای که هنوز هم همکاران ما دریافت نکردند.
چند ماه دیگر هم دوباره میشود 17 مرداد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر